درابعاد کوچک اتاقم
پنجره ای رو به تجلی..
.می نویسم از فردا...ازرفتن....
پویاترین گامهایت را
در صدای باران شنیده ام
و آتش ترین بوسه ها
را به رعد هدیه دادم
فاصله از من
دیواری ساخته به وسعت برگ......
پس از رفتنت
باران هرگزنبارید
از تو حتی نیم نگاهی نمی خواهم
منتها به حرمت آن نگاه....آن خاطره....
گامی بر این جاده تاریک دل بگذار
شاید وسوسه ای خود محبت باشد
شاید...........
سلام
آیدا جان چرا وبلاگت به این روز افتاده قبلنا که به وبلاگت اومده بودم ابن طو ری نبود .......
موفق باشید
سلام آیدا جون
خوبی؟
دلم برا شما و همه برو بچز اینترنت تنگ شده
کاش میشد این روزای درس خوندن زودتر تموم بشه
وبلاگ قشنگی داری
شعرت بسیار زیبا بود
شعر تاثیر گذاری بود بسیار زیبا و بسیار روان
سلام
بازم رفتی رو خط شعر؟
سلام ایدا
شعرت زیبا بود و عکسی هم که انتخاب کرده ای مناسب بود
سلام آیدا جان !
دیروز که به وبلاگت سر زدم نمی تونستم هیچ کدوم از متناتو بخونم چون دسکتاپ وبلاگ شده بود سفید ولی وقتی الان خوندم خیلی خوشم اومد ......
ممنون که به من سر زدی
موفق باشی