قصه از کجا شروع شد؟
از یک نگاه ساده ؛از یک اوای عارفانه ؛ یک لبخند پاک و یا سکوتی مرموز.
اول قصه؛تقویم؛حافظه ی تاریخ سالهای بیقراری ام را مرور می کند .
ذهنم از سودایی سنگین با رویاهایی گمشده پر است.
خسته از صبوری؛ سری به ته مانده های خیالم میزنم...
تارهای بیقراری که سالها در هم تنیده اند ؛
رنگ چشمان سیاهت را به خاکستری زده اند.
در قصه ی من ؛تصویر هزار پرنده ی عاشق هنوز پابرجاست
اما سالهاست که به سرزمین رویای من کوچ نکرده اند.
صفحه ها را با اشتیاق مرور می کنم ...با پایی خسته...دستی خالی.
افسوس که این ورق ها خالی از اواز زندگی اند.
کجای قصه ای تا بپرسم :شقایق های غایب را در کجای کویر قلبت کاشته ای؟
شاید هنوز در جایی از قصه ؛ته مانده ای از رویای افتاب باشد.
باور نمی کنم صفحه اخر ؛پایان قصه من و تو باشد.
صفحه ای که در ان ؛حس نگاهی؛غرور لبخندی و ماتم اشکی مانده است.
درست حدس زدی ؛رویاهایم بی تو ناتمام مانده اند و عشقم به تو جاودان...
ایا روزی خواهد رسید که همه چیز بطور ناتمام به اتمام برسد؟
ان لحظه نمی خواهم زنده باشم و
شاهد زندگی سرد و بی روح خود باشم ...
دوست دارم تو را خوشبخت ببینم در کنار پرنده ای زیبا و دلنشین 
اما زندگی بعد از ان را برای خود نمی خواهم ...
فقط دوست دارم مثل تو رویاهام در آغوشت جان دهم و
قبل از جان دادن تو را خوشبخت ببینم
اخر دگر من ارزویی ندارم همه ارزوی من تو بودی .... 



نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:27 ب.ظ http://mmp.blogsky.com

احساس غرورش شکسته بود و
عقل با دلی محکم و استوار
شعر همیشه تلخ تعصب را می سرود !!

احسان یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:54 ب.ظ http://ktl.blogsay.com

ایدای عزیز چرا نوشته هات همیشه اینگونه تلخ و غم انگیزن؟

ارزو یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 05:17 ب.ظ http://ashiyon.blogspot.com

ایدا جان بخدا وقتی اینا رو می خونم اشک تو چشام جمع میشه شما چه دل مهربونی دارین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد