دیروزبرای اولین بار بعداز مدتها (بعد سه روز)رفتم یونی (همون دانشگاه)  
یونی به حدی شلوغ بود که نمیشد تو محوطه راه رفت چه رسد به داخل ساختمون
مثل اینکه کسی از ورودی های قدیم فارغ تحصیل نشده بود و ورودی های امسال هم روشون اضافه شده بودن (صد رحمت به بازار شام)
حالا بگذریم 
وقتی وارد حیاط  شدم طبق معمول اولین چیزی که قابل رویت برای همه بود (از جمله من)
برادران زحمت کش نگهبانی (سگ نگهبان) که برادران حراست باز هم فراموش کرده بودن قلاده این عزیزان را ببندن تا پاچه دانشجویان را نگیرند (بخصوص خانومها)
 مثل همیشه از اون فاصله داد میزنن خانوم موهاتو بذار تووو........ منم نه اینکه دانشجویه منظبط و نمونه ای هستم فوری به حرفشون گوش میدم و موهامو میذارم تووو
 کمی جلو تر میرم جمعیت انبوه پسرایی که گوشه ای از حیاط وایستادن و بروبر منو نگاه میکنن نظرمو جلب میکنه
قیافه هاشون اشناس اینا ورودی های قدیم هستن که می خوان سر در بیارن که ایا من مزدوج شدم یا نه (که البته این در مورد همهء دخترای قدیم الورود صادقه)
کمی جلو تر میرم پسرایی رو میبینم که دور هم جمع شدن کمی با شرم و حیاء اطرافو(دخترا ) رو نگاه میکنن و با هم شرطبندی میکنن که کی مخ کدوم دخترو میتونه بزنه
باز هم جلوتر میرم این دفه دخترایی رو میبینم که رو صندلی های حیاط نشستن  (خودشونو مثل دلقک ارایش کردن ) بلند بلند حرف میزنن (واسه جلب توجه که اره ما هم دانشجو شدیم) و چشاشون هم سیصدو شصت درجه دوران میکنه 
باز هم کمی جلو تر میرم  این دفه جمعیت دخترای دوره های قدیم و هم دوره ای های خودمو میبینم  خودمو میرسونم بهشون وای خدایا موضوع بحث اینها هم اینه که کدوم پسر با کدوم دختری از ورودی ها دوست شده ....... کی با کی دوستی شو بهم زده
کی با کی ازدواج کرده و از اینجور حرفا .......................
حوصله اینجور حرفا رو ندارم ازشون خداحافظی میکنم میرم تو ساختمون
با خودم فکر میکنم اینجا مثلا دانشگاهه و ما هم مثلا دانشجو  بجای اینکه فکرمون پیش درس باشه پیشه چه چیزاییه...
با عجله از پله ها بالا میرفتم  که کسی داد زد خانوم...... من برگشتم  دیدم یکی از اون پسرای جدید الوروده  رشتشو نمی دونستم ولی راحت میشد حدس زد که عمران میخونه خلاصه بدو بدو از پله ها اومد بالا  و روبروم ایستاد و گفت می خوام باهاتون اشنا بشم البته اگه مایل باشین منم طبق عادت معمول با یه تیکه پرونی میزنم تو ذوقه طرف
میدونم کار خوبی نیست ولی چیکار کنم از این سوسولا خوشم نمیاد
یه لحظه عذاب وجدان میگیرم با لحنه مودبانه ورودشو به دانشگاه تبریک میگم و ازش خداحافظی میکنم
خودمو میرسونم به استاد مشاورم(مهندس هنرور) در مورد واحد هایی که برداشتم باهاش صحبت میکنم
وای خدایا این استادمون چقدر با شخصیته
 مهندس هنرور یکی از اساتیدی هستش که من همیشه تحسینش کردم
بعد از راهنمایی از ایشون خداحافظی میکنم و با عجله از دانشگاه میزنم بیرون . میرم طرف ماشینم  که  پاکت زیر برف پاکن  ماشین نظرمو جلب میکنه  پاکتو  بر میدارم  و میبینم ............
باقی شو بعدا تعریف میکنم
نظرات 12 + ارسال نظر
مهران یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:03 ق.ظ

سلام ایدا جان بازم به دانشگاه شما مال ما از مال شما هم سوسول بازیه

مهربونی یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:15 ق.ظ http://www.mehraboni13.blogsky.com

ظهر از خستگی خوابم برد
خری را دیدم پر می زد!
گاوی می رقصید!
سگی می نوشت!
تو هم راست می گفتی!!

مریم یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:38 ق.ظ http://maryambanooo.blogsky.com

کی بقیشو میگی؟

ارمان یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام

محتشمی یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:23 ب.ظ http://ma2ttt.tk

منتظر بقیه مطلبت هستم

[ بدون نام ] دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:35 ب.ظ

سلام

نازنین دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:29 ب.ظ

سلام خوبی مرسی از وبلاگت

ااا دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:35 ب.ظ

خوبی بقیه رو بگو

[ بدون نام ] دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:59 ب.ظ

بوس

امیر سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:04 ق.ظ http://amir_45@blogsky.com

چه جالب زودتر بقییشو تعریف کن

پویا سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:34 ق.ظ http://www.pooyamcs.blogsky.com

سلام.من نگرانتم ایدا معتاد نشی.اگه پاکت سیگار بود بندازش تو جوف

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:49 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد