ayda  

دیروز.. روز نسبتا خوبی بود البته چند تا اتفاق ناجور افتاد
ولی بدک نبود
بعدا براتون تعریف می کنم که چی شده

در لحظه های تنهایی به آرزوهای خود می اندیشم
ارزوهایی که شاید هیچ گاه سبز نشوند
با خود می گویم
کاش جانم از این قفس خاکی رها می شد
آن گاه من همچون کبوتری سبکبال هم صحبت آسمان می شدم
کاش غنچه وارلبخندی نثار باغ می کردم
ودر سایه های درخت سرو به بهار فکر می کردم
کاش آن روزها که ابرها ترانه زلال خود را
تقدیم دشت کردند
همراه با دشت سبز می شدم
باید همچون موج خروشید
و سرود رفتن زمزمه کرد
رفتن به فردای زیبایی که
خورشیدش خاموشی ندارد....

امروز نمره چند تا از درسهامونو داده بودن وضعیت بد نبود البته خوب هم نبود
ولی جای خوشحالی داشت که از مشروط شدن نجاتم دادند
مامانم میگه ترم تابستونی بردارم  اما خودم به این کار علاقه ای ندارم 
اخه کی حاضره تو گرمای  تابستون بره سر کلاس درس بشینه
من دومیش باشم
اما مثل اینکه مجبورم به حرف مامانم گوش بدم
این از شکنجه شدن هم بدتره
فعلا بای تا بعد....