اینم چند تا جوک امیدوارم خوشتون بیاد


تهرونی به دوستش میگه ما تو خونمون یه دولت کوچیک تشکیل دادیم
دوستش میگه چه طوری؟
میگه مادر زنم وزیر جنگه و زنم وزیر داراییه  و دخترم  وزیر داخله
دوستش میگه لابد تو هم ریُس دولتی؟
تهرونی میگه نه بابا  بنده  ملت هستم که باید تمام مخارج دولت روتامین کنم

*********************************
میدونین فرق حوا با بقیه زنها چیه؟
تنها زنی هستش که شوهرش ادم بود

********************************
یگان ویژه دنبال ارمنیه میکنه، ارمنیه هم هی بدو اینور - بدو اونور،
 آخر میره میشینه رو یک تیکه تاپاله گاو. بعد یک مدت،
افسره میرسه بهش، میپرسه: مردک داری اینجا چه غلطی میکنی؟!
ارمنیه میگه: جناب سروان دارم میرینم!
افسره یک نگاه میندازه، میگه: مادر جنده این که تاپاله گاوه!
ارمنیه شاکی میشه، میگه: مگه تو گذاشتی مثل آدم برینم؟
!

********************************
فارسه میره به کتابفروشی میگه اقا کتاب فارس دانا دارین؟
مرده میگه وا.. ما از این کتابای تخیلی نداریم 
 
 *********************************
لره می‌خواسته بره شکار گوریل،
با خودش یک تفنگ و یک سگ و یک گونی برمی‌داره.
 رفیقش می‌پرسه: بابا تو مگه چجوری گوریل شکار می‌کنی
که این همه چیز بی‌ربط لازم داری؟
 لره میگه:‌ ببین، من میرم بالای درخت گوریله رو قلقلک میدم،
 گوریله میافته پایین، سگم میره تخماشو گاز می‌گیره،
منم می‌ندازمش تو گونی! رفیقش می‌پرسه: خوب پس تفنگ رو واسه چی میبری؟
لره میگه: خوب آخه ممکنه گوریله منو پرت کنه پایین!!!

*********************************

دوستان خوبم شرمنده از اینکه چند روز نبودم
اخه امتحانات ترمم شروع شده بود و منم که حسابی درسخونم
برا همین  نتونستم اپ کنم  ولی بجاش یه مطلب توپ براتون اماده کردم
امیدوارم خوشتون بیاد.

1342

پدر خانواده با عصبانیت وارد اتاق می شود و پس از  کلی اخم و تخم و بدو بیراه گفتن و چهار تا کاسه کوزه را زد شکست، فریاد می زند: دخترهء چشم سفید حالا واسهء من دانشگاه قبول میشه... چشمم روشن... مردم از فردا نمی گویند آقا رضا غیرتِ تو شکر؟ هیچی دیگه ولش کن فردا می خواهد شلوار مدل برمودایی و مانتوی بدن نما بپوشد و نوبل صلح هم بگیره... زن اگر اجنبی ها بهش نوبل صلح بدهند مردم چی می گویند؟

مادر خانواده با لحن التماس آمیز می گوید: مرد، حالا چرا شلوغش می کنی؟ نوبل و برمودا چیه؟ دخترمون فقط دانشگاه قبول شده، همین... این قدر سخت نگیر...

بالاخره با اصرارهای مادر، پدر قبول می کند دخترش به دانشگاه برود. وقتی پدر قانع شده سیگارش را روشن می کند و مادر می گوید: مرد، خدا سایهء تو را از سر ما کم نکند

سال 1352

فریادِ مردِ خانواده تمام کوچه را پر می کند: چی؟! می خواهد برود سرِ کار؟! یعنی من این قدر بی غیرت شدم که دخترم بره سر کار و پول بیآره تو خونه؟ پس من اینجا هویجم؟ مگر این که بابت این بی آبرویی از روی نعش من رد شوید...

کسی از روی نعش مرد خانواده رد نمی شود ولی دختر خانواده هم چند ماه بعد با وجود غرغرهای پدرش بالاخره سر کار می رود. صدای مادر خانواده به گوش می رسد: مرد، خدا تو را برای ما حفظ کند

سال 1382

مرد خانواده: آخه خانم این چه وضعیه؟ روز اولی که آمدی خواستگاریم، گفتم دلم نمی خواهد زنم از این مانتوها بپوشد و آرایش کند، گفتی دورهء این اٌمٌل بازی ها گذشته، ما هم گفتیم چشم! بعد گفتی اگر خانه خریدی به جای مهریه خانه را به نامم کن، گفتم چشم! آن اول حق طلاق را هم از ما گرفتی، حالا هم می گویی بنشینم توی خانه بچه داری کنم؟

زن: عزیزم مگه چه اشکالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق می گیری؟ تمام حقوقت هم بابت کرایه تاکسی، خرج ناهار خودت و مهد کودک بچه و جریمهء ماشینت می رود. حالا اگر بنشینی توی خانه و از بچه نگه داری کنی هم خرجمان کم می شود هم بچه مان وقتی بزرگ شد از کمبود محبتِ پدر و مادر رنج نمی برد... آفرین عزیزم ... خدا سایه ات را (فعلا) سر ما نگه دارد... 

سال1482
زن خانواده: عزیزم تو که انقدر فسیل نبودی. مثلا توی دوستانت به روشن فکری معروفی. آخه چه اشکالی دارد؟ این همه سال ما زن ها بچه دار شدیم حالا به کمک علم چند وقتی هم شما مردها از این کارها بکنید. اصلا مگر نمی گفتی جد بزرگت همیشه می گفته: چه مردی بود کز زنی کم بود؟

پس از مقداری بحث منطقی مرد بالاخره قبول می کند و نه ماه بعد وقتی بچه بغل وارد خانه می شود زن با عشوه می گوید: مرد ... یعنی سایه تو تا کی بالای سر ماست؟

سال 1582

چند تا مرد دور هم نشسته اند و در حالیکه سبزی پاک می کنند آهسته مشغول تبادل نظرند.
- آره... می گویند هدف این جنبش بازگرداندن حق و حقوق ضایع شدهء مردهاست...
- حق با آقا جمشیده... ببینید این زن ها چقدر از ما سواستفاده می کنند؟ تا وقتی خونهء بابامونیم باید آشپزی و بچه داری و اینها را یاد بگیریم و توسری بخوریم، بعدش هم بدون مشورت زنمان می دهند و زنمان هم مارا استثمار می کند...
- خب می گفتم... اسم این جنبش سیبیلیسم است و...

در این حال با ورود خانم یکی از آنها بحث به زیاد بودن گِل سبزی کشیده می شود! زن می گوید: خدا سایهء شما مردها را از سر سبزی ها کم نکند!

سال 1882

رادیو، موج FM، شبکهء پیام (صدای یک خانم

بااعلام ساعت نه شب شما خانم های عزیز را در جریان آخرین اخبار رسیده قرار می دهم. به گزارش خبرگزاری بانوپرس دقایقی قبل سایهء آخرین نمونهء نادر از جنس «مرد» از روی کرهء زمین محو شد! پس از پایان عمر این آخرین بازمانده از شاخهء زینتی مردها از این پس نام این موجودات را فقط در کتاب های تاریخ می توان پیدا کرد. ساعت 9 و 15 دقیقه با خبرهای جدیدی در خدمت شما خانم های !عزیز خواهم بود. دینگ دینگ............


خداییش چطور بود؟ من که کلی حال کردم  ولی از اینکه نسلشون در حال انقراضه اشکم در اومد
بای تا بعد.........



ارزش یک خواهر را،
از کسی بپرس
که آن را ندارد.

:To realize
The value of a sister
Ask someone
.Who doesn't have one   
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ارزش ده سال ر ا ،
از زوج هائی بپرس که
تازه از هم جدا شده اند.

: To  realize
The value of ten years
Ask a newly
.Divorced couple 
  ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ارزش چهار سال را،
از یک فارغ التحصیل دانشگاه بپرس. 

: To realize
The value of four years
.Ask a graduate
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 
ارزش یک سال را،
از دانش آموزی بپرس که
در امتحان نهائی
مردود شده است.

: To realize
The value of one year
Ask a student who
.Has failed a final exam
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 
ارزش یک ماه را،
از مادری بپرس که
کودکی به دنیا آورده است.

:To realize
The value of one month
Ask a mother who
 .has given birth to a  baby
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 
ارزش یک هفته را،
از ویراستار یک مجله هفتگی بپرس.

 :To realize
The value of one week
.Ask an editor of a weekly newspaper 
  ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ارزش یک ساعت را،
عاشقانی بپرس که
در انتظار زمان قرار ملاقات هستند.

:To realize
The value of one hour
.Ask the lovers who are waiting to meet